برخی شبهات مجبور بودن انسان و پاسخ به آنها

مکانی صمیمی بین اساتید و دانشجویان (طرح شبهات و سئوالات درسی معارف اسلامی و مشاوره دینی)

برخی شبهات مجبور بودن انسان و پاسخ به آنها


شبهه‌هاي جبر و پاسخ به آنها(3)

در قرآن مجيد آياتي هست كه برخي پنداشته‌اند بر جبر دلالت دارد. يك دسته از اين آيات مي‌فرمايد كه مشيت و ارادة شما، محكوم مشيت خداست و مشيت خدا بر شما غلبه دارد:(4)

وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ؛(5)«و شما اراده نمي‌كنيد مگر اينكه البته خداوندگار جهانيان بخواهد».

آيه ايهام دارد كه اگر خدا بخواهد، در ما مشيتي پيدا مي‌شود و اگر نخواهد، ما نيز نخواهيم خواست و كاري انجام نمي‌دهيم. پس آنچه مؤثر است، خواست خداست و ما ابزار بي‌اراده‌اي بيش نيستيم.

دستة ديگر، آياتي است كه مي‌فرمايد آنچه انسان انجام مي‌دهد، بايد به اذن خدا باشد:


1. كهف (18)، 29.

2. انفال (8)، 42.

3. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن 1 (خداشناسي)، ص 203 ـ 212 و 219، 220 و مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 289 ـ 293.

4. ر.ك: احمد واعظي، انسان‌شناسي، ص 112 و محمود رجبي، انسان‌شناسي، ص 157.

5. تكوير (81)، 29.

﴿ صفحه 109 ﴾

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛(1)«هيچ كس نمي‌تواند ايمان بياورد، جز به فرمان خدا».

يعني حتي ايمان و كفر انسان محكوم اذن الاهي است.

آياتي نيز در مورد قضا و قدر وجود دارد بيانگر اينكه آنچه انجام مي‌دهيد در كتابي نوشته شده و هيچ چيز خارج از حوزه‌هاي قضا و قدر الاهي تحقق نمي‌يابد.

اما بايد دانست كه قاهريت مشيت، اراده و اذن، و قضا و قدر خداوند در مورد انسان به معناي نفي اختيار نيست. زماني چنين است كه اينها جانشين اختيار شوند؛ يعني يك كار، يا بايد به ارادة ما انجام شود يا به ارادة خدا، كه در صورت اخير، ارادة خدا ارادة ما را نفي مي‌کند؛ ولي ارادة خدا و انسان در عرض هم نيستند و ارادة خدا جانشين ارادة انسان نمي‌شود، بلكه در طول يكديگرند. كاري كه با ارادة انسان صورت مي‌گيرد، با مبادي و آثارش، «يك‌جا» تحت ارادة خداست. كار ما، با ارادة خود ما، رابطة علّي و معلولي دارد.(2) ما بايد اراده كنيم تا كاري انجام گيرد. تا اراده نكنيم، كار تحقق نمي‌يابد. اما همين علت و معلول و نيز مبادي ديگر، همه متعلق ارادة الاهي است. علت قريب و مباشر اين كار، ارادة انسان است؛ پس ارادة الاهي در طول ارادة انسان است.

با اينكه در اين سلسله علل و معلول‌ها، علت و معلولي هست، اما همه محكوم ارادة الاهي است. اصولاً كل نظام متعلق ارادة الاهي است. تا ارادة الاهي نباشد، اين نظام موجود نمي‌شود. اگر ارادة خدا نباشد، نه ما كه مريديم وجود خواهيم داشت و نه مرادي و نه اراده‌اي؛ زيرا چنان‌كه گفتيم ارادة ما و خدا در طول يكديگرند و اين موضوع با اينكه همة اين نظام به كلي متعلق ارادة الاهي باشد مُنافاتي ندارد. اين، كليد حل همة اين مسائل در اذن، مشيت، قضا و قدر و... است كه هيچ‌ يك جانشين ارادة انسان نيستند، بلكه نظامي است فراسوي نظامِ علت و معلولِ اين‌جهاني. آياتي در مقام


1. يونس (10)، 100.

2. البته نه علت تام، بلكه جزء‌العلّة.

﴿ صفحه 110 ﴾

بيان توحيد افعالي هستند و مي‌خواهند انسان را از جهلي كه نسبت به خود و خدا دارد خارج كنند. آدمي مي‌پندارد در كارهايش مستقل است. اين توهم باطل است (و اكثر انسان‌ها به آن مبتلايند). قرآن كريم مي‌خواهد مردم را از اين غفلت بيدار كند تا گمان نكنند كه مستقل‌اند و چه خدا باشد، چه نباشد و بخواهد يا نخواهد آنان هستند و كارشان را انجام مي‌دهند. قرآن مي‌خواهد نشان دهد كه ارادة الاهي فوق ارادة انسان‌هاست:

... فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ؛(1)«اگر (خدا) بخواهد همه شما را هدايت مي‌كند».

اي آنان كه كفر ورزيديد، گمان نكنيد كه با كفرورزيتان ارادة شما بر ارادة خدا غالب آمده، نه، چنين نيست، بلكه فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ... مي‌تواند همه را جبراً هدايت كند؛ ولي اين را نخواسته است. خواست تكويني خدا اين است كه انسان از راه ارادة خود كار كند.

پس اين تعبيرات براي آن است كه كفار نپندارند وقتي برخلاف ارادة تشريعي خدا عمل مي‌کنند، او را عاجز كرده يا بر وي سبقت گرفته‌اند.

از آنجا كه طرفداران جبر افزون بر ادلّة نقلي به برخي ادلّة غيرنقلي تمسك کرده‌اند، در اينجا به اختصار مهم‌ترين اين ادلّه را بيان و بررسي مي‌كنيم.

 

جبر فلسفي

در فلسفه اين قاعدة عقلي به اثبات رسيده است كه هرگاه علت تامة يك معلول تحقق يابد، آن معلول به ‌طور «ضروري»(2) تحقق خواهد يافت و امكان ندارد كه محقق نگردد. از آنجا كه اين قاعدة عقلي، افعال انسان را نيز شامل مي‌شود، برخي پنداشته‌اند كه


1. انعام (6)، 149.

2. در بيان فلسفي از اين «ضرورت» به وجوب تعبير مي‌شود.

﴿ صفحه 111 ﴾

انسان مجبور است؛ زيرا آن‌گاه كه علت تامة فعل او تحقق يابد، آن فعل حتماً محقق خواهد شد و امكان ندارد كه فاعل آن فعل را انجام ندهد و اين همان جبر است؛ زيرا كار وقتي اختياري است كه دو حالت داشته باشد، يعني هم ممكن باشد تحقق يابد و هم ممكن باشد تحقق نيابد. اگر ضرورت پيدا كرد، جبراً تحقق خواهد يافت.

پاسخ: اين قاعدة عقلي مي‌گويد: علت تامة هر معلول بايد موجود باشد. هرگاه علت تامة معلولي تحقق يافت، عقل عنواني را انتزاع مي‌کند كه عبارت است از «ضرورت».

اما در افعال اختياري انسان، علت تامه جز با ارادة انسان تحقق پيدا نمي‌کند. ارادة انسان جزئي از اجزاي علت تامه است. پس اگر اراده را هم به حساب آورده‌ايد كه مي‌گوييد علت تامه‌اش تحقق يافته و به مرز ضرورت رسيده، اين فعل از اختياري بودن خارج نمي‌شود؛ چون فعل اختياري آن است كه مستند به ارادة فاعل باشد و اينجا هست و اگر بعد از اينكه شخص اراده كرد، مي‌گوييد باز بايد اختيار داشته باشد، مثل آن است كه بگوييد كسي كه كاري انجام داده، بايد اختيار داشته باشد كه آن را در ظرف خودش معدوم كند و اين محال است. پس از آنكه اراده كرد كاري را انجام دهد، ديگر لازم نيست بعد از آن نيز اختيار داشته باشد، مگر نسبت به ابقاي آن در مرحلة بعد كه اختيار در ابقا يا اعدام داشته باشد، و هيچ كس ادعا نمي‌کند هنگامي كه انسان كاري را انجام داد باز اختيار دارد آن كار به او مستند باشد يا نباشد. همين كه كاري از انساني صادر شد، استناد به او قطعي است و برگشت ندارد؛ جز در توبه كه مي‌تواند كاري انجام دهد كه اثر آن را جبران كند. كاري كه در ظرف تحقق خود واقع شده، عوض شدني نيست. پس، اين شبهة فلسفي نيز وارد نيست و موجب جبر نمي‌شود.(1)

شبهة جبر طبيعي: برخي شبهه کرده‌اند كه قوانين طبيعت ايجاب مي‌کند كه كاري خاص از آدمي سر بزند و اين عوامل، ستيزه‌ناپذيرند، و ربط آن با فعل اختياري انسان مبتني بر اين است كه افعالي كه از انسان سر مي‌زند مبادي خاص رواني از ادراك و


1. ر.ك: جعفر سبحاني، جبر و اختيار، ص 203 و احمد واعظي، انسان‌شناسي، ص 124.

﴿ صفحه 112 ﴾

تمايلات دارد كه بي‌ارتباط با امور طبيعي و جريان‌هاي طبيعي خارج نيست. همان طور كه ديدن ما، گرچه كاري است كه از نفس سر مي‌زند، ولي در اختيار نفس نيست. تحقق شرايط طبيعي رؤيت در خارج، موجب ديدن مي‌گردد و اين ديدن يكي از عناصري است كه در فعل اختياري ما مؤثر است. گواه اين تأثير اينكه تا چيزي را نديده است احساس تمايل به آن را نيز ندارد. وقتي نگاهش افتاد، اراده‌اش هم به انجام تعلق مي‌گيرد. باباطاهر شاعر عارف چنين سروده است:

 دست ديده و دل، هر دو فرياد             كه هرچه ديده بيند، دل كند ياد

بسازم خنجـري نيشش ز پـولاد            زنم بـر ديـده تا دل گـردد آزاد

و عكس آن نيز صادق است كه گفته‌اند: از دل برود‌ هر آنكه از ديده برفت.

باري، اين ديدن يك امر غيراختياري و تابع قوانين طبيعي است. پس چيزي هم كه بر آن مترتب مي‌گردد، تابع همين قوانين خواهد بود.

تمايلات آدمي نيز گرچه ناشي از غرايزي است كه در ما است، اما بي‌ارتباط با طبيعت نيست.(1) در علوم روان‌تني نيز اثبات کرده‌اند كه عوامل طبيعي موجب برانگيخته شدن تمايلات ويژه در انسان مي‌گردد. خودمان هم كم و بيش آزموده‌ايم. نيز قانون مسلّم وراثت كه بر اساس آن، آدمي بسياري از ويژگي‌هاي اجداد خود را به ارث مي‌برد، و اگر نگوييم صفات اكتسابي را، دست‌كم دسته‌اي از صفات به طور مسلّم با وراثت انتقال مي‌يابد.

پس با توجه به همة اين عوامل مؤثر طبيعي، وقتي كه ما براي انجام كاري اراده مي‌كنيم، اين اراده از يك سلسله عوامل طبيعي سرچشمه گرفته است و اين جبر است؛ زيرا پيدايش معلول، نتيجة يك سلسله علل طبيعي است كه طبق قانون جبريِ طبيعت تحقق مي‌يابد.

پاسخ: با اينكه قوانين مسلّم علمي انكارناپذيرند، با اين حال موجب جبر نمي‌شود.


1. در اين تعبير خود ما جزئي از طبيعتيم.

﴿ صفحه 113 ﴾

ترديدي نيست كه غرايز خاص با وسايل طبيعي خاص برانگيخته مي‌گردد و كاري هم به دنبال آن انجام مي‌يابد؛ اما نه بدين معناست كه از آدمي سلب اختيار شود.

آيا آدمي نمي‌تواند يك غريزة طبيعي انگيخته را مهار كند؟

در قانون وراثت نيز، آيا تجربه مي‌گويد هر فرزندي كه از يك سلسله عوامل وراثتي در اجداد معيني برخوردار بود، صددرصد و بدون استثنا همان خواهد شد؛ به ‌طوري كه جاي انتخابي براي خود او باقي نمي‌ماند؟ قطعاً تجربه چنين نمي‌گويد. همة اين عوامل به فرض قطعيت در تأثير، به عنوان «جزء العلّة» پذيرفتني است؛ اما در نهايت، انسان نيز مي‌تواند اِعمال اختيار كند و برخلاف اقتضاي همة اين عوامل، رفتار ديگري در پيش گيرد.(1)

 

در مورد رفتار انسان نمي‌توان بر اساس وراثت يا عوامل طبيعي ديگر پيش‌بيني قطعي كرد. تنها مي‌توان آمار گرفت كه مثلا ًاكثر انسان‌ها در برابر فلان غريزه چه واكنشي دارند. اما آيا اگر انساني تربيت ديني يافت يا ارادة مسلط بر نفس يافت، در دايرة اين تجربه مورد محاسبه واقع است، و سرانجام ما خود مي‌توانيم تجربه كنيم كه گاه به رغم خواستن بسيار، از انجام كاري خويشتن‌داري كنيم؟ در داستان حضرت يوسف(عليه السلام) اجزاي علت تامه، قريب به تماميت بود؛ اما نورانيت و پاكي و به تعبير خود خدا برهان خدادادي ( كه نمي‌دانيم حقيقت آن چيست، ولي به هر حال نورانيتي از سنخ علم است) موجب خودداري او شد.(2)


1. ر.ك: محمود رجبي، انسان‌شناسي، ص 164؛ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 289 و محمدتقي جعفري، جبر و اختيار، ص 212.

2. جعفر سبحاني، جبر و اختيار، ص 227 و محمدتقي جعفري، همان، ص 157.

﴿ صفحه 114 ﴾

جبر تاريخي

اين دسته مي‌گويند كه تاريخ واقعيتي دارد و احكامي ويژة خويش. فلاسفة تاريخ بر آن شده‌اند كه اين قوانين و احكام را كشف كنند و در اين راه، پيشرفت‌هايي نيز کرده‌اند و اميدوارند كه به نتايج قطعي‌تر و دقيق‌تري نيز برسند.

بنابر آن قوانين، مردمي كه در يك مقطع ويژة تاريخي واقع‌اند، محكوم آن قوانين تاريخي‌اند؛ يعني آن قوانين، هرچه را براي آن مرحلة خاص اقتضا كند، همان خواهد شد؛ چه مردم بخواهند و چه نخواهند. پس صرف‌نظر از عوامل طبيعي كه بر اساس محاسبات علمي قابل پيش‌بيني است، عامل ديگري نيز وجود دارد با نام عامل تاريخي.

پاسخ: اين فرضي است كه نه‌تنها دليلي ندارد، بلكه دلايلي برخلاف آن نيز مي‌توان اقامه كرد. اولاً، تاريخْ واقعيت خارجي ندارد، بلكه امري انتزاعي است. و اما ادعاي قانونمندي تاريخ نيز تخيلي بيش نيست؛ چراكه چيزي كه واقعيت عيني ندارد چگونه مي‌تواند «قوانين حقيقي خاص خود» داشته باشد؟ و اما در مورد ادعاي شواهد، بر اين فرض، به زبان خودشان مي‌گوييم: روش علمي، روش مبتني بر تجربه است؛ بنابراين اين روش را در موردي مي‌توان اعمال كرد كه قابليت تكرار داشته باشد. در يك‌جا تجربه كنيم و مشابه آن را در جايي ديگر و... تا رابطة عليت را كشف كنيم و قانوني از نظر علمي به اثبات برسد؛ اما تاريخ جرياني است كه قابل تكرار نيست. به فرض وجود خارجي، امري تكرارناپذير است و هرگز نمي‌توان آن را مورد تجربه قرار داد. اگر تكرار مثلاً صد بارِ تاريخ يك قوم ممكن مي‌بود، ادعاي كشف قانون براي هر مقطع خاص، بر اساس تجربه صحت مي‌داشت، ولي مي‌دانيم كه تاريخ يك جريان غيرقابل تكرار است و هرگونه فرضيه‌اي در اين زمينه، فاقد ارزش علمي خواهد بود.(1)


1. به فرض ثابت انگاشتن جبر تاريخي، اين نظريه دربارة هر فردي صادق نيست. طرفداران جبر تاريخي آن را در كل انسان‌ها جاري مي‌دانند، ولي به استثنا در يك فرد نيز قايل‌اند.

﴿ صفحه 115 ﴾

بنابراين، با چنين فرضيه‌هاي غيرعلمي و غيرقابل اثباتي نمي‌توانيم مسئلة بديهي اختيار را كه در خود مي‌يابيم و همة آيات و روايات آن‌ را تأييد مي‌کنند و همة اديان و هر نظام اخلاقي يا تربيتي مبتني بر آن است، ناديده بگيريم و از آن دست برداريم.

 

جبر اجتماعي(1)

جبر تاريخي مربوط به فلسفة تاريخ بود و جبر اجتماعي، متعلق به جامعه‌شناسي است. طرفداران اين نظر مي‌گويند: جامعه داراي قوانين قطعي و بي‌تخلف است و لذا ارادة انسان‌ها در برابر آنها، تاب ايستادگي ندارد. اين مسئله، برنهاده بر دو پيش‌فرض است:

1. قبول جامعه به عنوان يك وجود عيني و حقيقي،

2. قايل شدن قوانين مستقل و ويژه براي جامعه، مستقل از قوانين حاكم بر افراد.

پس از اين پيش‌فرض، تازه مي‌رسد به اصل مسئله كه آيا فرد در برابر قوانين حاكم بر جامعه مقاوم است يا خير؟ اما هر دو پيش‌فرض قابل انكار و مناقشه است.

جامعه، امري اعتباري است و از ديدگاه فلسفي، وجود حقيقي ندارد؛ جز اينكه افراد انسان دور هم جمع مي‌شوند و با هم روابطي دارند و اجتماعي را به وجود مي‌آورند، چيز ديگري به نام جامعه وجود ندارد.

برخي گفته‌اند: چون انسان‌ها با هم جامعه‌اي را فراهم آوردند، روحي به وجود مي‌آيد كه همان، روح جامعه و مستقلاً موجود است!(2)

برخي ديگر گفته‌اند كه همان ارواح افراد در هم ادغام و يك روح مي‌شود. انسان يك خودِ فردي پيدا مي‌كند و يك خودِ اجتماعي، و خود اجتماعي ويِ از ادغام تمايلات، خواسته‌ها، احساسات و عواطف همة افراد و برآيند آنها به دست مي‌آيد و همان روحِ جامعه است! همة اين سخن‌ها بي‌پايه و كم‌مايه است. هر روحي وجود


1. ر.ك: محمدتقي جعفري، همان، ص 212؛ جعفر سبحاني، همان، ص 227؛ محمود رجبي، انسان‌شناسي، ص 162؛ احمد واعظي، انسان‌شناسي، ص 128.

2. ر.ك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 235 و ج 3، ص 586.

﴿ صفحه 116 ﴾

مستقل دارد، روح در روح ديگري ادغام نمي‌شود، عواطف و ادراكات هر انساني ويژة خود اوست. آنچه ممكن است اين است كه انساني در انسان ديگر، احساسي برانگيزد يا احساس مشابه او را پيدا كند؛ ولي به اين معنا نيست كه دو احساس در هم فرو مي‌رود و يكي مي‌شود. چنين فعل و انفعالي تنها در طبيعت وجود دارد؛ ولي نفس و اراده ـ چنان‌كه در جاي خودش ثابت شده ـ مجرد است.

طبعاً قانوني هم به عنوان قانوني مستقل نمي‌توان براي جامعه قايل شد. قانون حقيقي اصالتاً از آنِ انسان‌هايي است كه در جامعه زندگي مي‌کنند، نه اينكه چيز جديد ديگري نيز مستقل از انسان‌ها براي خود، قانون داشته باشد.

با انكار آن دو پيش‌فرض (وجود و روح مستقل براي جامعه و قوانين مستقل براي آن) ديگر جايي براي جبر اجتماعي باقي نمي‌ماند. اگر هم قبول كنيم فرضاً كه جامعه حقيقتي است و قوانيني هم دارد، چه كسي گفته است كه اين قوانين به گونه‌اي است كه براي هيچ فردي اختياري باقي نمي‌گذارد؟ شواهدي هم كه مي‌آورند، صادقانه گواهي نمي‌دهد؛ نظير آنكه مي‌گويند: وقتي در جامعه‌اي برهنه راه رفتن زشت است، كسي نمي‌تواند برهنه برود! خير، چنين نيست. شرايط اجتماعي باعث شده است كه تصميم بگيرد با لباس بيرون آيد، نه اينكه قوانين جامعه به گونه‌اي است كه اختيار را از او سلب مي‌كند؛ چنان‌كه وقتي آدمي از بوي چيزي يا مزة آن متنفر است، هيچ‌گاه اراده نمي‌کند كه آن چيز را بخورد. اما آيا بدين معنا است كه او مجبور است؟ به هر حال، هيچ‌يك از انواع ادعايي جبر، حاوي چيزي كه موجب سلب اختيار انسان گردد، نيست.

﴿ صفحه 117 ﴾

خلاصه

* قرآن انسان را موجودي مختار مي‌داند.

* از نشانه‌ها و آيات قرآني كه بر اختيار آدمي دلالت دارند، آيات مربوط به آزمايش و ابتلا، وعد و وعيد، و عهد و ميثاق هستند.

* «اختيار» در محاورات عرفي و تخصصي چهار كاربرد دارد: 1. در مقابل اضطرار؛ 2. در مقابل اكراه؛ 3. در برابر جبر؛ 4. به معناي گزينش و انتخاب.

* ملاك مسئوليت و تكليف، اختيار به معناي گزينش و انتخاب آزاد است.

* آيات قرآن به صراحت بر مختار بودن انسان دلالت دارند. برخي آيات كه ظاهر آنها هم نوعي جبر است، براي تذكر و رفع غفلت از كساني است كه مي‌پندارند چه خدا باشد چه نباشد، چه بخواهد يا نخواهد، هر كاري را مي‌توانند انجام دهند.

* جبر هنگامي است كه ارادة خدا در عرض ارادة انسان يا جانشين ارادة انسان باشد؛ ‌در حالي كه ارادة خدا در طول ارادة انسان است و اراده، علم، و قضاي الاهي، بر فعل اختياري انسان تعلق گرفته است.

* آنچه جبر فلسفي شمرده شده، برداشتي نادرست از قاعدة عليت تامه است. بر اساس اين قاعده هرگاه علت تامة يك معلول تحقق يابد، آن معلول محقق خواهد شد. اما در فعل اختياري انسان، اراده و اختيار او جزء اخير علت تامه است و تا اين اراده و اختيار نباشد، علت فعل تمام نمي‌شود.

* تأثير محيط طبيعي و عوامل وراثتي انكارناپذيرند؛ اما اين عوامل طبيعي و وراثتي از انسان سلب اختيار نمي‌كنند و آدمي اگر بخواهد مي‌تواند به ‌رغم همة آنها كاري را انجام دهد يا ترك كند.

* تاريخ امري انتزاعي است كه واقعيت خارجي ندارد. از اين رو قوانينِ مطلقِ حقيقيِ خاص خود نيز نمي‌تواند داشته باشد؛ زيرا كشف قانون با تجربه و تكرار ميسر است؛ در حالي كه تاريخ تكرارپذير نيست.

* جامعه امري است اعتباري و از ديدگاه فلسفي وجود حقيقي ندارد. به اين بيان كه جامعه چيزي نيست جز افراد انسان كه كنار هم جمع مي‌شوند و روابطي دارند. حال كه جامعه امري...

انسان‌شناسي در قرآن

مؤلف: آيت‌الله محمدتقي مصباح يزدي

تنظيم و تدوين: محمود فتحعلي

ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

نوبت و تاريخ چاپ: سوم، بهار 1390

چاپ: نگارش

شمارگان: 10000                                قيمت: 3300 تومان

 

مرکز پخش: قم، خيابان شهداء، کوي ممتاز، پلاک 38

تلفن و نمابر: 37742326 - 025

0-355-411-964-978:شابک


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: استاد آقایی، ،
نویسنده : استاد
تاریخ : چهار شنبه 5 آذر 1393
زمان : 14:23


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.